الناالنا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

خانم کوچولو

سفر به تهران

سلام عید بر همگی مبارک. یادش بخیر پارسال برای عید قربان رفتیم تهران.  مامان جون و خاله جان زهرا هم از شیراز اومدن.همگی مهمان دایی جان رضا بودیم. خیلی خوش گزشت کلی به دایی جان و زندایی هم زحمت دادیم.خرید کردیم.در بند هم رفتیم. خلاصه که خیلی خوش گزشت.النا هم حسابی از دیدن مامان جون و خاله ودایی جان لزت میبرد با اون کله کچلش یادم رفت بگم النا رو به خاطر اینکه موهاش فر شده بود  کچل کردیم به امید         اینکه موهاش صاف در بیاد. ...
28 آبان 1390

شیطنتهای النایی

خب النا خانم یه کم از شیطنتات بگم  که اصلا  با شکیب و شبنم کنار نمی یومدی و کلی اذیتشون میکردی اونها هم به خاطر اینکه از دستت فرار کنن به ما میگفتن سرگرمت کنیم تا بتونن یواشکی برن تو اطاق و در و قفل کنن اخه تو میرفتی و دکمه های لپ تاپ و فشار میدادی و نمی ذاشتی فیلم ببینن یا کتابهای زبان شکیب رو برمیداشتی نمیذاشتی درسشو بخونه. در ضمن باغ که میرفتیم بچه ها میخواستن بدمینتون بازی کنن و تو زور میشدی و یکی از راکتها رو میگرفتی و میگفتی با من بازی کنید نه بلد بودی بازی کنی نه میذاشتی اونهابازی کنن صدای همه بچه ها در می یومد ولی هم زورت بیشتر بود هم حامی بیشتری داشتی .     هر وق...
14 آبان 1390

میهمانهای افتخاری

اواخر تیر ماه دوباره رفتیم شیراز مهمانهای عزیزی در راه بودند.خاله جان النا با شاهرخ / شبنم و عمو امیر راهی ایران بودند.شاهرخ 10 ساله بود که رفت و حالا که داشت می یومد دانشجو بود قربونش برم.شبنم هم 2ساله بود و حالا واسه خودش خانمی شده ولی هنوز واسه من همون دختر کوچولو هست که به جای نازنین میگفت نانی. خاله جانینا  صبح زود رسیدن وقتی اومدن خونه النا داشت شیر میخورد.آخرین بار که خاله جان زهره و شبنم النا رو دیده بودن اون فقط 20روزش بود و حالا اون 23 ماهه بود.کلی ذوق النا رو کردن و النا هم با خوشحالی تمام میدوید و بازی میکرد.ساکها که باز شد هر چی ازش بیرون می یومد مال النا بود کیف/کفش/لباس/عروسک.النا ک...
13 آبان 1390